قرنِ آخر

Are we going to die? never mind

جمعه, ۶ شهریور ۱۳۹۴، ۰۱:۱۸ ب.ظ

مهم نبود که تفنگ را گذاشته‌بودند روی شقیقه‌ام و قرار بود چند ثانیه بعدش یک گلوله مننژ را بشکافد و همه‌ی نورون‌ها را تکّه پاره کند و از سمتِ دیگر مغزم خارج شود و بمیرم. مهم نبود که تقدیرنامه‌ها و جوایز و متونِ سخنرانی‌هایشان ریخته‌بود کف زمین و صورت همه از ترس سفید شده‌بود و زیرِ پایشان زرد. مهم نبود که تو گریه نمی‌کردی و حتی این هم مهم نبود که هیچ کاری نمی‌توانستی بکنی. وقتی که برگشتی و چیزی نگفتی و ایستادی جلوی من و سعی کردی چانه‌ات نلرزد، درست همان‌جایی که برایت مهم نبود خودت چه می‌شوی و می‌خواستی من «هیچ» نشوم و بمانم  ‌و همه چیز شوم، همان لحظه که یک خشاب پُر، در چند سانتی‌متریِ سر من بود و یکی دیگر روی سینه‌ی تو، فهمیدم که تا همین قسمتش مهم بوده. از تمام زندگی‌ام فقط همین قسمتش مهم بوده.

برای همین هر چه قبل و بعد بود را فراموش کردم و حالا یادم نمی آید که بالاخره آخرش مُردیم؟ یا نه؟

  • Avilet

دیدگاه‌ها (۶)

آخرش مهم نیست. مهم همون لحظه‌ای بود که گفتی.
اه. یاد مرتضی کیوان افتادم.
پاسخ:
ما هیچ وقت یاد نمیگیرم هر چیز واقعا غیرمهمی رو واقعا بذاریم کنار
از مرتضی کیوان در حد یه سرچ توی ویکیپدیا میدونم، اون حسی که یادت انداختتش باید جالب بوده باشه
من میدونم.
نمردین آخرش.
مرده بودین نمیشد بنویسین.
هومممممم.
من خعلی نابغم!! بوخودا! خعلی:دی
پاسخ:
ممنون از شما نخبه ی جوان :)))
عالی بود
پاسخ:
ممنونم
فقط چند لحظه مهم بود و من با همان زندگی کردم !
پاسخ:
آره
در یه توهم توطئه ی لذت بخش
وب خـوبى داریـد
خوشحـال میشـم به وب مـن هم سـر بزنیـد ..
پاسخ:
خواهم زد.

پس never mind

پاسخ:
آره دیگه
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی