قرنِ آخر

خاصّه در بهار

شنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۸:۵۹ ب.ظ

گفتم ببین فقط چند ورق از تقویممون رفته. بمون پُر شه بقیه‌ش. بمون بشین تنگِ فلشِ توپوگرافیِ حیاتمون به استناد اول اسمت که یعنی شمال. بمون پاشیم بریم یه فصل رقص باله ببینیم در امتداد شفق‌های قطبی. آسم گرفتیم از بس نفسمون در رفت در این غوغای وانفسا.

گفتی: دیگه عاشقی هم صدا ناخن میده رو تخته سیاه.۱ گفتم باش بذا مدرن شیم ماژیکی چیزی جور می‌کنیم، الان خیلی ناخلفه اوضاع. نداشتی. رفتی. بعد از اون دیگه دیوونه نشدیم هیچ‌وقت. عاقل بودیم همش. تو که خودتم به سرت زده بود، چرا رفتی پس؟ ما دیگه اصلا نزد به سرمون. هیچ عطری هم دیگه در شامه‌مان خاطری برنیانگیخت. دیدی چه وقیح شدیم با خود؟ 

دلمون تنگه واسه بلاهت. تو بیا.

۱: جمله‌ی قرض گرفته شده از: رادیو چهرازی

  • Avilet

دیدگاه‌ها (۰)

همه لب دوخته اند
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی