قرنِ آخر

No Call, Please

جمعه, ۲ مهر ۱۳۹۵، ۰۸:۴۷ ب.ظ

به‌نظر می‌آید باید اعتراف کنم که فوبیای تلفنی حرف زدن دارم. فرقی هم نمی‌کند چه کسی آن‌طرف خط باشد، من در هر صورتی از پسش برنمی‌آیم. نمی‌توانم به اندازه‌ی دلخواهم خوب عمل کنم، نمی‌توانم به اندازه‌ی دلخواهم خودم باشم. وقتی می‌نویسم، چند ثانیه‌ای فرصت هست برای انتخاب بهترین لغتِ جمله. چیزی که از درون به آن معتقدم؛ تأثیر متفاوتِ واژگانِ به ظاهر هم‌معنی. این ثانیه‌های ارزشمند پشت تلفن قابل دست‌یابی نیستند. چند ثانیه سکوتِ پشت تلفن؛ یعنی ترجیح میدهم بعد از آن دیگر حرفی نزنم.

قبلاً فکر میکردم این ناتوانی، ناشی از نوعی عدم توانایی در سخنوری‌ست. بعدتر که چند باری در جمع حرف زدم و دوست و غریبه تعریف و تمجید کردند و بعدترش که رجوع کردم به اعتماد به نفسی که همواره برای صحبت در جمع داشته‌ام، فهمیدم با گونه‌ی خاص‌تر و محدودتری از ناتوانی مواجهم. شما وقتی قرار است با کسی رودر‌رو صحبت کنید، ابزارهایی بسیار بیشتر از تُن صدا در دست دارید که پس از عبور از اولین مرحله در اولین دیدارها -جاذیه‌ی ظاهری-، می‌توانید بیشترین بهره را از یکایک آن‌ها ببرید. نگاه، لمس، لبخند، ساده‌ترین آپشن‌های عظیم در سراسر هر گفت‌وگویی‌اند که وقتی تلفنی حرف می‌زنید، از تمامی آن‌ها محرومید. این است که من تقریباً همیشه از هر تلفنی گریزان بوده‌ام. دوست صمیمی، دشمن، مادر، معشوق، عمه، پشتیبان کانون، همکارِ پدر، هر کسی، هر کسی.

امروز پیام داده که: شب زنگ میزنم درباره‌ی اون مسئله‌ مهمی که گفتی، جدی حرف بزنیم.

من هم نگفتم که اصلاً از تلفنی حرف زدن خوشم نمی‌آید. چرا، قبلاً گفته بودم که مردم پشت تلفن به اندازه‌ی کافی مهربان نیستند و من ترجیح می‌دهم بیشتر تایپ کنم. ولی این‌بار فقط نوشتم: باشه.

با خودم گفتم آخرش که چه؟ بتمن هم یک روزی با ترسش روبرو شد. این شد که آمدم اینجا و با آسوده‌ترین حالت ممکن نشستم به نوشتن. به‌نظرم چندان هم تلخ نشود. شاید من تمام زحمات یک سال اخیرم را در معرض خطر ببینم و شاید عاقبتش مثلِ عاقبت روبه‌رو شدن بتمن با ترسش، خوش نباشد و شاید این ربط دادنِ ماجرا به فوبیای مضحکِ تلفنی حرف زدن، کار ابلهانه‌ای باشد، ولی فکر می‌کنم در نهایت و در صورت رخ دادنِ هر نتیجه‌ای، من باز هم می‌توانم مدیریتش کنم. مدیریتِ خودم در واقع. یادم هست که دو سه ماه پیش از چند نفری که می‌دانستم تجربه دارند، پرسیدم که آدم باید در اولین قرارش چطور رفتار کند؟ بدون استثنا، بهترین توصیه‌ی همه‌شان این بود: «فقط خودت باش.» برای من توصیه‌ی کارآمدی نبود، خنده‌دار بود. چون غیر از این نمی‌توانستم! الان کمی آن همه خودم بودن -و در بهترین وجه خودم بودن- را در معرض خطر می‌بینم. وقتی تلاش می‌کنی، می‌جنگی و میخواهی که برترین باشی، و با اختلافی اندک، چیز کمتری به دست می‌آوری. این برای من رضایت بخش نیست. هرگز نبوده. در نهایت پلیدی، در معرض حسادت دیگران بودن، چیزی بوده که همواره می‌خواسته‌ام. نمی‌توانم از این جامِ قابل دسترسی بگذرم. نمی‌توانم از تو بگذرم.

  • Avilet

دیدگاه‌ها (۱۷)

خیلی خیلی خوب به بتمن اشاره کردی. بتمن از چیزی نمیترسید و هرچیزی که بود توی خودش بود و در نهایت به جایی رسید که باید یاد میگرفت که باید بترسه برای اینکه بتونه از اون سیاه چال بیرون بیاد. من میگم نترسیدن از چیزی که هستیم همون قدر خطرناکه که ترسیدن ازش خطرناکه. وقتی نمیترسی از چیزی که هستی پس چیزی برای بهبودی و بهتر شدن برات وجود نداره. شاید بهتره از از دست دادنش بترسی و خوبه که خودمم بهش اشاره کردی.
نترس از موانع چون اونا همیشه توی زندگی بودن و قبلا شکستشون دادی و الان فقط به اندازه قدت که بلند شدی اونام بلند شدن.
پاسخ:
ممنون، جوابیه‌ی زیبا و قابل تأملی بود
فکر میکردم فقط خودم این مشکلو دارم
خوشحالم تنها نیستم :دی
پاسخ:
من هم همینطور :دی
  • آسـوکـآ آآ
  • به نظرم حضوری حرف زدن بهترین نوع ارتباطه
    پاسخ:
    خیلی وقتا دقیقا اینطوره
    خب جای دیگه ای مینویسی ؟ یا همینجایی ؟ 

    بهرحال alive بودنت به درد aunt تون میخوره ! یخته write کن اینجی :)
    پاسخ:
    After رسیدن لپ تاپ به دستم، به روی eyes :)))
    عار یو الایو ؟
    پاسخ:
    الایو تر از هر وقت دیگه‌ای.
    عاشق نحوه ی نوشتنت ام
    با جواب هایی که به بعضی نظرات میدی خیلی حال میکنم و کف میکنم از این همه حاضرجوابی (مهم نیست بداهه میگی یانه . مهم اینه که خوب میگی)

    امیدوارم همیشه سلامت باشی و به هرچی میخوای برسی

    ناراحت کنندس که دیگه نمی نویسی

    چرا آخه؟
    پاسخ:
    نظر لطفته. خیلی خوشحالم کرد کامنتت
    چی بگم والا، یه وقفه‌ی طولانی افتاد، دیگه برگشتن به فضای قبل هم همت میخواد
    سلام
    95کنکوردادم باااختلاف8نفرپزشکی سراسری قبول نشدم
    96هم کنکوردادم که خداداند...!
    پاسخ:
    ای بابا کنکور اولیه 
    سلام عزیزم
    چقد خوب مینویسی...خب من چون زیاد نوشتنم خوب نیست همیشه حس میکنم تلفنی صحبت کردن بهتره شاید بلد نیستم احساس رو توی نوشته هام جا بدم
    پاسخ:
    سلام، خیلی ممنونم نظر لطفته
    آره واقعا افراد با هم فرق میکنه مووهاشون
    خیلی جالبه. من هم می تونم ساعت ها بنویسم ولی حرف زدن پشت تلفن واقعا برام سخته . صحبت خضوری رو راحت ترم ولی پشت تلفن توانایی حرف زدنم پایین میاد
    فکر میکنم خیلی ها مثل ما هستن
    ولی اینکه یه روز با ترس هامون روبرو بشیم خیلی خوبه
    پاسخ:
    آره من هم الان خیلی بهترم نسبت به اون موقع درباره‌ی تلفنی حرف زدن
    همه‌چی با تلاش و تمرین حل میشه
    به نظرم حین تلفن حرف زدن راه برو هرچقدر هم تلفن طولانی بشه این نظر بهتره. 
    راه رفتن و پیاده روی خوبه و همه اینو میدونیم.
    پاسخ:
    آره پیشنهاد خوبیه اینم، ممنون
  • میله بدون پرچم
  • سلام
    خُب حالا که قضیه تماس به کلی حل شده باید بگم این فوبیا چیز خوبیه! تلفن هیچگاه نمی تواند وسیله انتقال کامل کلام و درونیات و احساسات آدم باشد.
    پاسخ:
    درسته ولی خب وقتی بحث دوری درمیونه، تلفن انتخاب بین بد و بدتره دیگه
    خود سانسوری ؟ علتش چی میتونه باشه ؟؟ ترس از مواجه شدن با حرفای خودت ؟
    پاسخ:
    نه.
    حرفامون جاهای دیگه‌ای هستن که بنویسم.
    این حس که قالب خاصی پیدا کرده اینجا و خارج از اون چارچوب نمیشه بود.
    دیگه چ خبر ؟؟؛)

    پست جدیدی چیزی ؟؟ فقط خواننده شدی .. ها ؟ 
    پاسخ:
    والا حس میکنم به خودسانسوری رسیدم تو این وبلاگ:))
    آره بیشتر میخونم جدیداً
    موفق شدی؟:)
    پاسخ:
    فراموش شد قضیه‌ی تماسه به کلی:))
  • کرگدن آبی
  • شما اول باید توانایی «نه گفتن» را در خودت تقویت کنی. اگر همان اول گفته بودی «نه، ترجیح می‌دهم رودررو حرف بزنیم» الان این پست اصلاً وجود نداشت.
    تلفنی حرف زدن برای شما فوبیا نیست. یک راه آلترناتیو است که دلت می‌خواهد همیشه آلترناتیو بماند. چون وقتی می‌شود رودررو حرف زد، چه حاجت به تلفن؟ شاید این یعنی شما کمال‌گرایی و مایل به پرفکشن.
    پاسخ:
    مشکل اینجاست که بله این مسئله در صورت مواجه شدن رو در رو، به بهترین وجه حل میشد، اما چون تا ماه‌ها امکان دیدار حضوری مسیر نیست باید به تلفن اکتفا کرد.
    + کمال‌گرایی کلمه‌ای‌ست که وصیت میکنم روی سنگ قبرم جلوی عبارت «علت مرگ:» بنویسند.
    + ببین کی اینجاست! افتخار دادید آقا
  • سورمه بانو
  • منم فوبی تلفن حرف زدن داشتم. الان خیلی بهتر شدم. چاره ترس اینکه بپری توش! و البته هیچوقت ترس ها کاملا از بین نمی رن فقط ما پسشون می زنیم. در واقع شجاعت معنیش نبودن ترس نیست، شکست دادن ترسه.
    پاسخ:
    چه خوب گفتی.
    بتمن چی میگه این وسط ؟!‌ 
    این خصوصیت تلفن برای همه هست ... مسلمن نمیشه منکر شد کسی که آنطرف خط هست هم شاید دارد زجر میکشد از اینکه شما او را واقعن درک نمیکنید.
    پاسخ:
    بتمن از خفاش میترسید. و زمانی تونست موفق بشه که زد به دل ترسش.

    من از اینکه اون فرد پشت خط ریلکسه زجر میکشم اتفاقا
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی