قرنِ آخر

Hydrophobe

جمعه, ۶ تیر ۱۳۹۳، ۱۰:۱۵ ب.ظ

این نسبتاً داستان رو بر اساس این عکسِ پیج jayikehastam از اکانت آقای jacobvafaei توی اینستاگرام نوشتم. به نظرم واقعاً نمیشد از خیر عکس گذشت، از خیرِ کلماتی که مطمئن بودم توش وجود دارن و فقط باید یه روز به زبون بیان. خیلی گذشته از وقتی که این فکرُ کردم ولی امروز بالاخره یه چیزی نوشتم که این دِین نانوشته ـم به عکس رو ادا کرده باشم.

ببخشید اگه نوشته ی من به اندازه ی تصویرش خوب نیست :

       .png

به عمرش شنا نکرده بود. از آب میترسید. یک بار در هفت هشت سالگی از یک قایق تفریحیِ خراب افتاده بود توی آب. چند دقیقه ای دست و پا زده بود و طول کشیده بود تا از آب درَش بیاورند. سنش کم بود و از همان موقع هول برَش داشت و دیگر سمت آب نرفت. آن اوایل که حمام رفتنش هم دردسری شده بود برای مادرش! هنوز هم در مرز سی سالگی آب که میدید آن چند دقیقه ی با غرق شدن دست و پنجه نرم کردن می آمد جلوی چشمش و دست و دلش میلرزید. حالا تک و تنها، بالای دوازده پله، بین عالمی تماشاچی و فریادها و سوت ها و تشویق هایشان، بگویی نگویی قلبش داشت از دهانش بیرون میزد. قبل از اینکه برود آن بالا؛ دیدند میلرزد، گفت سردم است، دیدند چشم هایش دودو میزند گفت از کم خوابی است،  دیدند رنگش پریده، گفت چیزی نیست. مربی کشیده بودتش کنار و یکجورهایی حسابش را تسویه کرده بود و غیرمستقیم گفته بود در حال موت هم که باشد این مسابقه ی حیثتی از جان او واجب تر است. میرود و میپرد و شنایش را میکند و شده جنازه اش برمیگردد ولی کم نمیگذارد.سر که تکان داد و رفت که برود بالا، پا روی هر پله که میگذاشت زندگی اش از جلوی چشمانش رژه میرفت، دستش را محکم گرفته بود به میله که پس نیفتد. پله های آخر هم که پله های لعن و نفرین فرستادن به گور خود بود که ای کاش او جای برادرش پایش میشکست و نمی آمد به این خراب شده!

 دو قلو بودند. از بچگی کسی نبود که اشتباهشان نگیرد و کسی نبود که به همین علت سرکارش نگذاشته باشند. آن روزی که او از قایق پرت شده بود تهِ آب، برادرش هنوز توی صفِ سواری بود و نوبتش افتاده بود به گروهِ بعدی قایق سواران. این شد که از آن مهلکه ی غرق شدن جان سالم به در برده و از آب ترس نداشت و حتی سالها بعدش از شناگران مطرح کشور شده بود. او ولی در تمام این مدت گوشه ی دنج ِ دور از آب خودش را داشت. امروز هم که وقتِ چنان مسابقه ی مهمی با حضور شناگران خارجیِ کشورهای دور و نزدیک، قُل اش در راه آمدن به استخر، قرمزی را رد کرده بود و به ایست پلیسی توجه نکرده سعی در فرار کردن داشت که در یک رویداد ساده؛ با یک اتومبیل دهه ی 30 تصادف کرده بود و لگن و پای راستش حداقل برای چندماهی بالکل از کار افتاده بودند! از بیمارستان به او زنگ زده بود و کلی تمنا و قربان صدقه و عذرخواهی به خاطر تمام قصوری که از بچگی تا کنون در حقش مرتکب شده بود –به ویژه تمسخرش برای ترسیدنش از آب- ، که امروز را به جایش  برود استخر و حاضری بزند که در غیر این صورت از کار بیکار میشود و تمام حیثیت و آبرو و شهرتش به فنا میرود. هرچه گفته بود نمیتواند و تصادفی بوده و عذرش موجه میشود، جواب شنیده بود که از تعقیب پلیس جورِ بدی قصر در رفته بوده و عذرش به هیچ طریقی موجه در نمی آید. هرچه سعی کرده بود به طریقی شانه خالی کند و قوانین و ضوابط را بهش گوشزد کند و حتی به او بخندد که چنین خواسته ی مسخره ای دارد، برادرش اطمینان میداد که خودش جزو شناگران ذخیره بود و اصلاً قرار نیست امروز مسابقه بدهد ،فقط حضورش شرط است و اگر در این مسابقه که برای تیم های شرکت کننده بسیار حائز اهمیت بود، حضور نداشته باشد بیچاره اش میکنند و کلاهش پسِ معرکه است.

در آخر هم با این جملات اغوا گرانه که اصلاً اگر قرار بود او واقعاً شنایی داشته باشد، هرگز برادر خود را نمیفرستاد که مقبولیت و محبوبیت خود را زیر سوال ببرد، او را نرم کرد که کلاه و عینکی بردارد و مثلاً به قصد شناگری مسیر استخر پیش بگیرد و فقط آنجا خودی نشان دهد.

به استخر که رسیده بود مسابقه واقعاً هم میخواست روال عادی خود را طی کند که خبر رسید یکی از شناگران اصلی با خودروی دهه ی 30 خود تصادف کرده و دست و بالش قدرت حرکت هم ندارند چه رسد به شنا کردن و بازیکن ذخیره ی آن شناگر هم کسی نبود  جز برادرِ او، اما حالا کسی که روی سکوی ذخیره ، در نوبت شنای دوم، موهای تنش سیخ شده بود و پوستش گز گز میکرد و دندان هایش به هم میسایید برادرش نبود، خودش بود.

الان هم اگر کسی بپرسد، چیزی جز آنچه که نقل شد تا رسیدن بالای آن دوازده پله یادش نمی آید، این عکس هم که حاصل کار یکی از عکسان حاضر در محیط مسابقه است، تنها عکسی ـست که از آن روز نگه داشته. چون ترسش از ورای نگاتیوِ آن پیدا نیست، چشم هایش در آن از حدقه در نیامده و رنگ لبهایش سیاه نشده. البته شاید به نگاهِ تیزبینی، تلاشش برای نزدیک بودن به تیوپ ها – که دقایق کوتاهی در آب انداخته شده بودند- کمی به چشم بیاید. چند ثانیه قبل از اعلام حرکت، غلغله ای در جمعیت  موج انداخت و سیل مردم به سمت یکی از شناگرانِ تازه از آب درآمده فرو ریخت که نفسش بالا نمی آمد و پوستش دانه دانه شده بود. چک کردند و فهمیدند محلول توی آب کلر نیست و مسابقه متوقف شد. البته در همان حین او هم از افت فشار بیهوش آن بالا افتاد ولی باز هم برای بار دوم گوشه ی شالِ شانس به پرَش گیر کرد و واژگون نشد توی آب. البته آبروی بدی از استخر بین المللی با آن همه کباده ی استانداردی کشیدن رفت، ولی با مقدار اندکی خودخواهی، هنوز هم که به یاد آن موقعیت و آن روز و وضع و حالش می افتد، نمیتواند تشخیص دهد ریختن آبروی خودش و - صد البته برادر خاطی اش!-  به تنهایی را ترجیح میدهد یا آن آبروریزی  گسترده ی عمومی از آن همه مسئول ِ سرخ و سفید شده و عرق شرم ریزِ پسِ از اتفاق!

 این حادثه به عکسِ اکثر حوادث ترسناک زندگی انسان ها، نه نتیجه ای داشت، نه پندی و نه دست آوردی! به طور مطلق بی فایده بود. هنوز هم به عمرش شنا نکرده است، هنوز هم هیچ از شناگری نمیداند، هنوز هم از آب میترسد.

  • Avilet

دیدگاه‌ها (۸)

سلام ! عالی که نبود ولی از میان داستان هایی که این روز ها میخوانم در حد خوبی بود. گرچه به نظرم زیادی ماجرای ساده ای داشت و امکانش بود که طنز بیشتری قاطیش کنی . باز هم میخوانم تا با قلم شما بیشتر آشنا شوم شاید چیزی یاد گرفتم و به کار بستم :دی
پاسخ:
ممنون از نظرتون 
بله خب بی شک چیزِ عالی فراتر از این حرفاست ولی منم دیگه در سطح عالی ای نیستم ، چیزیه که به ذهن میرسه فقط تلاش نمیکنم واسه ادامه دادنِ حرفه ایِ نوشتن D:
راستش دلم نمیخواست خیلی داستانم طنز باشه. یجورایی میخواستم ثابت کنم به خودم که جز داستانِ طنز میتونم جورِ دیگه ای هم یه قصه بنویسم.
من هم شما رو میخونم D:
نوشته عالی بود . شاید بهتر باشه یه کتاب بنویسی 
پاسخ:
خیلی ممنونم از نظرتون، ولی دیگه اینقدرا هم خوب نبوده 
خیلی خوبه که احساس مسئولیت میکنی نسبت به نوشتن یه سری چیزا و از زیر مسئولیتتم در نمیری! اگه هر دفه دینتو به همین خوبی ادا کنی، نه تنها نویسندهه پیدا میشه، کتابم میده بیرون! :)
پاسخ:
شما لطف داری به من D:
به به شقآ خیلی خوب بود
پاسخ:
نوهکرم سیما:)))
  • کمند سلیمانی
  • اىن عکس خىلى خوبه
    قلمتون هم خىلى خوبه 
    موفق باشى!
    پاسخ:
    خیلی ممنونم لطف دارید
    aali
    پاسخ:
    ممنونم لطف داری
    عآلی بود , هم تصویر هم نوشته ـت .
    پاسخ:
    بسیار مرسی D: 
    تصویر رو هنوز اجازه نگرفتم راستش واسه همین منبع دقیق ذکر کردم :))
  • سُر. واو. شین
  • خیلی خوب بود. عالی.

    فقط یه سری اشتباهایی داشت که مهم نیستن البته. کلا آفرین.
    پاسخ:
    خیلی خیلی ممنون.
    اشتباهاتشم بعد بهم بگو
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی