باز هم قطره اشکِ بی سرانجامی
عابر از کوچه های سردِ گونه و لب
باز هم در غمی تلخ و سخت و پنهانی
داغِ دل تُرد و تازه می شود هر شب
اشتباهی نکرده بودم هم اما
من همان نفْسِ اشتباه بودم
از تو و عشقِ تو عبور لازم بود
غافل از عقل و در خطا بودم
غافل از خویش و در خطا هستم!
من که هربار شکستم از اغیار
چشم بستی به من تو هم اما
لااقل حرمتی نگه می دار
آدمی بی طرف بودم و خیالِ تو
مستقر در جناحِ رشکم کرد
روزها فکر دائم اینکه " گریه نکن!"
خوابهام همدمِ سرشکم کرد
قلبِ من بچه است و بی طاقت
کاش نمیزدی به کسی لبخند
نشد هرگز که منحصر -فقط- به من باشی
دیگران هم ز بهشت صاحب سهم اند!
نامه ای بی جهت مفصل شد
حرفهایم به جز یکی دو جمله نبود
این پُل ِ ارتباط، یک طرفه ست
از من آماج مهر و از تو چه سود؟!
- ۱ دیدگاه
- ۲۹ آبان ۹۳ ، ۱۴:۳۹