هرگز دلم برایتان تنگ نخواهد شد یا They sufered us
من در بهترین مدرسهی شهر درس میخوانم. همانجایی که زن 42 ساله با دانش آموزان 16 تا 18 ساله کورسِ مغرضانهی "چه کسی بیشتر میداند؟" میگذارد، فحش میدهد و قهر میکند، بچهها را دشمن خونیِ شایستهی انتقام خطاب میکند، به خودش میگوید معلم خوب و در همین راستا درسی را که نداده است حقیقتاً، بر دانش آموزانِ بی ادبِ و بدِ قدرنشناس حرام اعلام میکند!
همانجایی که دبیر پرورشی با چنگ و یورشی مهربانانه سعی میکند به راه سعادتمندانهی دین مبین هدایتت کند به طوری هر هفته یک نفر در حالی که از شدت عشق و فشار دستهایش کبود شده، اشک شادی میریزد.
همانجایی که مرد 55 ساله اگر دقیقهای از دست در دماغ کردن و در اینترنت سپری کردنهای سر کلاسش با wifi مجانی، فارغ شود با استیصالی حقبهجانبانه می گوید: "نمیدونم چرا ازتون بدم میاد! دیگه فایده نداره، حیف نون اصلاً، شما به اولین خواستگاری که اومد جواب بده که تنها راهت همینه." ( که چقدر دلم میخواست یک بار مرا مخاطب قرار میداد تا جای خندیدنهای ابلهانهی دیگران، چنان جملهای بر دهانش بکوبم که تا ابد فراموش نکند!)
مدرسهی ما همانجاییست که دبیرانش کودکاند و محض چشم و همچشمی و با دلیلِ محکمِ "آره شما به درسِ اون یکی معلم بیشتر اهمیت میدین" خونِ کنکوریهای فلکزدهی تحت فشار را در شیشه میکنند و با همکاریِ مدیرِ بابصیرت، حتی وقتی کتاب را تمام کردهاند همه را مجبور میکنند سر کلاس بنشینند و به در و دیوار نگاه کنند! آنجایی است که دبیرش از عقدهی احترامی که نتوانسته جلب کند، میگوید: "تا بعد از عید می کشونمتون مدرسه، هرکسی هم نیومد خرداد ماه میندازمش، شهریورم میندازمش، که پزشکی قبول شه بیاد فقط التماس کنه که من نمره بدم."
همانجایی که کادرِ مسئول، به اختلافات بین همکلاسیها دامن میزند و وضع چنان میشود که چه آخرتطلبان و چه دنیادوستان؛ یک چشمشان اشک است و چشم دیگر خون. در نهایت هم در حضور مقامات اداری و بازرسان مدارس با افتخار گفته میشود: "البته 90% موفقیت بچههای ما به خاطر دبیرای مجرّبیه که دارن." و کسی نیست که بگوید آخر ای کافر نامسلمان، کدام موفقیت؟
مدرسهی ما جاییست که یک روز یکی از معلمانش اصرار میکند: "ده به توان پنج، شش تا صفر داره، یکی خودش، پنج تا هم بالاشه دیگه!" و روز دیگر یکی از دانش آموزانش میپرسد: "آقا توی جمعیتهای انسانی خودلقاحی چطور رخ میده؟"
همانجایی که اندازهی مانتو و جوراب و مقنعه و ناخن و ابرو، برای دانش آموزان 18سالهای که بعضیهایشان حتی نمیدانند فاحشـه یعنی چه، سانت به سانت مهم است ولی کسری سطح شعور قابل چشم پوشی ست. جایی که باید برای سه جلسه غیبتِ "با گواهی پزشکی" ستارهدار شوی و تعهد انضباطی امضا کنی، بعد مدیر سینهاش را جلو بدهد، دماغش را بالا بگیرد و منزجرانه بگوید: "انتظار دارین با این ترازای شاهکارِ قلمچیتون دانشگاهم قبول بشین؟ بذارین از همین الان خیالتونو راحت کنم با وضع شما هیچکس هیچی نشده."
در مدرسه چیزهای زیادی به ما میآموزند. مدرسهی ما جاییست که من به خوبی آموختم در صورت وجود افراد مستعدِ بروز صفات حیوانی، ابراز صفات انسانی بلاهت است.
- ۹۴/۱۲/۱۶